بخش ۲
رستم به زال گفت : ای پدر ! تو خویشتن را برای من اندوهگین مگردان ؛ زیرا جهان آفرین نگهبان من و این دل و تیغ و بازو نگهدارنده جان من است آنگاه رستم رخش روئينه سم را از جای بجنبانید و به کارزار آمد و خروش شیپور از لشکر وی بلند شد. همین که افراسیاب از دور آن نوجوان را دید در شگفتی فرو ماند و از پهلوانان پرسید این اژدهائی که از بند گریخته است کیست و چه نام دارد؟ یکی از پهلوانان پاسخ داد که وی پسر دستان سام است و از این روی میبینی که گرز نیای خود را برگرفته و به آوردگاه پای نهاده و چون جوان است، می خواهد آوازه مردانگیش را به گوش همه جهانیان برساندر ۳۵) چون افراسیاب نام پور دستان را شنید، بیدرنگ از درون سپاه به پیش تاختن آورد، و همین که رستم وی را دید، اسبه تاخت و پسند گرز را بگردن افگند و چون نزدیک تر شد گرز را به قاچ زین انداخت و دست دراز کرد بند کمر افراسیاب را گرفت و از زین اسب جدا کرد و خواسته که وی را بتزد کیقباد ببرد و در روز نخستین جنگ هنرنمایی خود را به وی بنمایاند. (۴۰) همین که رستم افراسیاب را از پشت زین برگند، از سنگيني تن وی و زور چنگال رستم أن تسمه کمربند نتوانست پایدار بماند، بلکه از هم گسیخت و پاره پاره گردید و افراسیاب بر روی زمین افتاد، بیلرنگ سوارا تورانی کرد وی را فروگرفتند. چون افراسیاب از چنگ رستم رها شد، اثری از این که افراسيابه از دستش جسته و پا بگریز نهاده است بسیار باد سرد بر دهان آورد و اندوهگین شد و با خود گفت : چرا دست بزیر آغوشش نبردم و به کمربند وی بسنده کردم؟ (۴۴) چون بانگی کوس و زنگ از پشت پیل به هر سو بلند گردید، به کیقباد مژده دادند که رستم لشکر تورانیان را در هم شکسته و پیروز شده است. دوباره رستم که در جستجوی افراسیاب بود چون به وی نزدیک شده بیدرنگ افراسیاب در قشش را پنهان کرد تا رستم وی را نبیند، لیکن رستم افراسیاب را دریافت این بار کمربندش را گرفت و از بالا بسختی بر زمین زد، آنچنانکه فریاد گریه و زاری از سپاهش بگوش می رسید. (۴۸) چون کیقباد چنین دید ناگهان مانند آتش از جای، اسب برانگیخت و آن لشکر بزرگ ایران با وی چون دریا بجوش و خروش آمدند و فریاد بگیر و بیند و هیاهو از سپاه کیقباد بلند شد و از هر سو درخشیدن خنجر بود و زخم گرز که بر دشمن فرود می آمده و سرهائی که در زیر کلاهخود و سپر زرین پنهان بود از آواز چاک چاکی قبر اندوهگین شدند. گمان می کردی که اثری از گوشه آسمان برخاسته است و بارانی از شنگرف که سرخ رنگ می باشد بر روی گونه های زرد رنگ چون ترنج، فرو می بارد.(۵۲) در این بیکار از سپاه تورانیان هزار و صد و بیست دلاور در یک تاخت و تاز کشته شدند و آنچه مانده بود از پیش ایرانیان گریختند و روی به دامغان نهادند و چون به آنجا رسيدند نیز بی درنگ بسوی رود جیحون روانه گردیدند، بگونه ای که همگی دل شکسته و اندوه مند بودند و زبانشان پر بود از گفتگوی جنگ ؛ افزارهای جنگی آنان شکسته و کمربندها از یکدیگر گسیخته، نه برق با آنان بود و نه کوس و نه تواي رفتن. (۵۶) افراسیاب از کنار رود جیحون بنزد پدرش پشنگ آمد، آنچنانکه زبانش پر از ناله و فریاد بود و دستش از پیروز شدن بر ایرانیان کوتاه. به پشنگ از روی سرزنش گفت :ای شاه نامدار ! تو از این کین ستائیدن گناهکار و بزه مند شده این - یکی آنکه با این کار پیمانی که با ایرانیان بسته بودی شکستی و این را بزرگان پیشین از تو نمی پسندند.(۵۹) • . - دیگر این که ؛ نه از نژاد ایرج زمین پاک گردید و نه آن دشمنی بسوی دوستی و مهربانی گرائید ؛ زیرا هر گاه یک تن از گروهی بکاهد باز یکی دیگر بجای آن گام می نهد و جهان هیچگاه از پادشاهی تهی نمی ماند. چنانکه دیدی کیقباد آمد و تاج بر سر نهاد و از تو دری دیگر از دشمنی به ژوي دو کشور گشوده گردید، و همچنین از پشت سام فرزندی پدیدار گردید که دستان نامش را رستم نهاده است.(۶۳) می مانند نهنگی خشمگین بسوی ما آمد که گمان می کردی با دم زدن خود زمین را می سوزاند و بهر سوئی ؛ از فراز و نشیب می تاخت و با گرز و تیغ که در دست داشت

با فردوسی تلاش کرده است که با انتشار مطالبی درباره فردوسی و شاهنامه گامی برای پاسداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و کتاب گرانبهای شاهنامه وی بردارد.

شاهنامه پژوهی

کتابشناسی فردوسی و شاهنامه || ایرج افشار شاهنامه فردوسی || فریدون جنیدی شاهنامه از دستنویس موزه فلورانس || عزیزاله جوینی نامۀ باستان || میر جلال الدین کزازی شاهنامه از دستنویس موزه فلورانس || عزیزاله جوینی کتابشناسی فردوسی و شاهنامه || ایرج افشار شاهنامه || جلال خالقی مطلق حماسه در رمز و راز ملی || محمد مختاری