پادشاهی کیقباد صد و بیست سال بود، و چون بر تخت نشست
بجنگ افراسیاب رفت و وی را شکست داد
پیش از این گذشت که مویدان یک هفته با هم نشستند و با یکدیگر درباره كيقباد رای زدند، تا این که روز هشتم در بارگاه، تختی از عاج آرایش کردند و تاجی از گوهر بر آن آویختند. پس از آن به كيقباد گفتند که بر تخت پادشاهی بنشیند و فرمانروائی کند.
آنگاه همه پهلوانان و دلاوران، چون : دستان سام و قارن و خرداد و گشواد و بززین در آنجا گرد آمدند و بر آن تاج فو آئین گوهر پاشیدند (۴).
سپس کیقباد از آن بزرگان درباره افراسیاب و سپاهش پرسید و نیز به آرایش لشکر ایران نگاهی افگند و هر چه می خواست فراهم کرد و روز دیگر سپاه را برانگیخت و از پرده سرای فریاد و خروش جنگجویان به هوا پیچیدن گرفت.
رستم سلاح بر تن کرد و چون پیلی خشمگین که در پیکار گرد بپا میکنند به تورانیان روی آور شد.
ایرانیان بر یک رده ایستادند و خود را برای کین ستاندن و خون ریختن آماده کردند. در سپاه ایران از یکسو مهراب، شاه کابل ایستاده بود و در سوی دیگر گژدهم پهلوان و درون سپاه قاري جنگجو و کشواد لشکرشکن بود(۱۰).
در پیں پشت آنان را با کیقباد که از خشم چون آتش سوزان برافروخته شده
- در این بخش کوشیده ایم تا أبيات شاهنامه را به فارسی روان و سره برگردانیم و از آوردن لغات تازی خودداری کنیم، و شماره های متن برابر است با ابیات شاهنامه آرایش های لفظی و معنوی، اندکی در این گزارش کاسته شده و گاهی برای پیوستگی اندکی افزون گردیده است
بودند، جای داشتند و در پیشاپیش آنان درفش کاویانی با رنگ های سرخ و زرد و بنفش بیای بود. زمین از بسیاری لشکر، گوئی دریائی است که از سنگینی کشتی بجنبش آمده و همچون دریای چین، خیز آب افگن و خروشان شده است.
گمان می کردی که همه دشت و پهنای راغ از سپر ساخته شده و روشنائی تیغ ها بر آنها پرتو افکنده است و جهان از گرد و خاک سپاه چون دریای سیاه، تیره و تار گردیده و درخشندگی سنانها گوئی همه جا را درخشان کرده است (۱۵).
از تقیر بوق و نالیدي ناي و شبهة اسبان و خروش سواران، آنچنان خورشید سراسیمه شده بود که نمی دانست کجا برود و راه کدام است؟
هر حمله ای که از سوی تورانیان به قارن می شد، ناخواسته و از روی ناخشنودی انجام می گرفت ؛ زیرا همگی از روبرو شدن با وی بیمناک بودند و قارن نیز گاهی پچپ اسب می تاخت و گاهی به راست و از سپاه دشمن کین می ستاند و می گشت و میست. (۱۸)
کردار سازی همین که رستم دید قاري دلار چه گونه به لشکر می تازد و با دشمنان چه گونه پیکار می کند و چه گونه پهلوانان را از اسب بر زمین می افگند، بنزد پدر رفت و از وی پرسید: ای جهان پهلوان ! به من بگو که افراسیاب بدنش در کجای سپاه جای گرفته، چه بر تن می کند و درفشیش در کجا برافراشته شده است؟ که من می بینم درفشی کبود رنگ در آنسوی آوردگاه می درخشد آیا او نیست؟ چون که می خواهم کمربند وی را بگیرم و بر زمین کشان کشان بنزد تو بیاورم.(۳۳)
زال پاسخ داد : ای پسر سخنان مرا بشنو و یک امروز خویشتن را نگهبان باشی و از رفتن به آوردگاه خود داری کن ؛ زیرا آن مرد تورانی در کارزار همچون اژدهائی نره زورمند است و هر کس که با آن روبرو گردد بکام خود می کشد و مانند ابر بدبختی باران مرگ می باراند. رنگ درفش دوی سیاه و فتانش سیاه است. مچ دستش چون آهن استوار و کلاهش نیز از آهن است. وی همه آن آهن ها را با رر آب داده و در قاشی سیاه بر کلاهش زده است. تو خود را از وی نگاه دار چونکه مردی دلیر و پیروزمند است (۲۸).