بخش ۳
بر اسب رکاب می زد و از زخم آن گرز آواز چاک چاک بهوا برخاسته بود، آن چنانکه جانم در نزد وی بهیچ هم نمی ارزید.(۶۶) وی همه سپاه ما را پراکنده و آواره کوه و دشتا ساخت و کسی آن شگفتی تا آن روزگار در هیچ آوردگاهی با چشم ندیده بود. وی همین که درفش مرا در یک سوی دشت نبرد دید، گرز را بر قاچ زین انداخت و به من تاختن آورد و چون نزدیک شد دست بازید و کمربند مرا گرفت و از زین بلند کرد و گونی در چنگش باندازه یک پشه سنگینی نداشتم.( ۶۹) چون مرا بر روی دسته بلند کرد، کمربند من بگسست و بند قبای من نیز از هم درید و از بالا سرنگون بر روی زمین افتادم. زوری که وی دارد در شیر بیشه نمی توان دید و در بلندبالائی چنان است که پایش در زمین و سرش به ابر می رسد و آنگاه سواران من کوشیدند تا مرا از چنگ وی رهائی دادند. (۷۲) تو ای پدر مرا خوب می شناسی و میدانی که چه دل و چنگ و زور و آهنگ دارم و با همه این من در دستش همسنگر یک پشه بیش نبودم و اکنون از وی سخت بیمناکم. وی را چون شیری درنده دیدم که بی پروا بود ؛ نه هوشي داشت و نه رای و نه درنگ، بلکه عنان را به اسب سپرده بود و بر کوه و دشت و دره می تاخت و در هنگام نبرد بیش از سیصد هزار بار گرز بر تارکي سرش کوبیده شد، لیكن از آن هیچ باک نداشته و گمان می کردی تنش از آهن و روی آفریده شده است. (۷۸) اگر در آوردگاه روباه به پیشش می آمد و با بیر بیان، و یا اگر شیر غزنده با وی روبرو می شد یا پیل خشمگین، همگی در نزد وی یکسان بودند و آوردگاه برای ری مانند شکارگاه می نمود و اگر سام نریمان مانند وی دستبردی داشت و کارزار می کرد بی گمان از تورانیان پهلوانی زنده نمی ماند. (۸۱) افراسیاب گفت : ای پدر! بهترین راه این است که با ایرانیان آشتی کنی ؛ زیرا سپاه تو پایه ایستادگی در برابر آنان را ندارد. اگر آن سرزمین هایی که فریدون به فرزندش تور داده بود دوباره آن را به ما بدهند و دادگری را بکار بندند. آنگاه نباید تو با آنان تبرد کنی و نیز آنچه که درباره ایرانیان شنیده ای تا با چشم نبینی باور مکن چون شنیدن با دیدن برابری نمی کند و کاستی دارد. (۸۵) تو جنگ با ایرانیان را سبک شمردی از این روی بود که آن نبرد بدرازا کشید. اکنون تو ببین که چه اندازه ستام اسب و کلاهخود و سپر زرین و اسباب خوب نژاد با لگامهای زرین و تیغ هندی با نیام زر از میان رفت و بیش از آنچه که برشمردم از گردان ما که در نبرد بودند رستم با شتاب، آهنگ آنان کرد و همگی را نیست و نابود ساخت. از همه اینها که گفتم بدتر نام و ننگ و شکست بود که دیگر نمی توان آن را باز بچنگ آوریم، و دیگر آنکه بخت از ما روی برگردانید در این میان برادرم أغريرت کشته شد و روانش به جهان دیگر شتافت. افراسیاب از کاری که با برادرش کرده بود، پشیمان گردیده و به پدر گفت : اگر امروز را با دیروز بسنجی میبینی که آن کار را من از روی جوانی و نادانی کرده ام. در این نبرد دیدم که دلیران ایران برخی از پیش و برخی از پس بسوی ما تاختن آوردند و من اندک اندک پا بفرار نهادم و آنان در آن روز به من پندها آموختند که پیش از آن نمی دانستم.(۹۴) در ایران ساری ساری اکنون ای پدر گذشته را از یاد بیر و با کیقباد از در آشتی در آی. اگر تو بجز از آنچه که گفتم بیندیشی بیگمان سپاه ایران گرداگرد تو را خواهند گرفت و تو را نابود خواهند کرد. که از یک سو رستم خواهد بود؛ آنکه خورشید در نزدش خود را کوچک می بیند و دیگر قاري پهلوان و سوم کشواد زرین کلاه و چهارم مهراب، شاه کابل(۱۰۰) چون افراسیاب این سخنان را بر زبان آورد، پشتگیه زار زار گریست و در شگفتی فروماند، سپس وی بنا چار مردی دانا و زیرک برگزید تا به ایران بتزد کیقباد بفرستد. آنگاه وی به دبیر تویسنده فرمان داد که کاغذ و مشک سیاه برای نوشتن آماده کند و نامهای زیبا چون ارژنگ (کتاب مانی) بنویسد. پس آن دبیر هم نامه را بنام دادار یزدان پاک که آفریدگار جهان است، آغاز کرد و نوشت که از یزدان درود فراوان بر روان فریدون باد ! که و نژاد ما از وی تار و پود یافته و سامان گرفته است. (۱۰۶) بدان ! آنچه که پیش از این میان دو کشور پدیدار شده و نیز آن گزندی که از تور به ایرج فرخنده در پی تخت و تاج رسیده است باید با شما گفتگو کنیم تا آن کینه و دشمنی از بیخ و بن بپایان برسد و از میان برخیزد.

با فردوسی تلاش کرده است که با انتشار مطالبی درباره فردوسی و شاهنامه گامی برای پاسداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و کتاب گرانبهای شاهنامه وی بردارد.

شاهنامه پژوهی

کتابشناسی فردوسی و شاهنامه || ایرج افشار شاهنامه فردوسی || فریدون جنیدی شاهنامه از دستنویس موزه فلورانس || عزیزاله جوینی نامۀ باستان || میر جلال الدین کزازی شاهنامه از دستنویس موزه فلورانس || عزیزاله جوینی کتابشناسی فردوسی و شاهنامه || ایرج افشار شاهنامه || جلال خالقی مطلق حماسه در رمز و راز ملی || محمد مختاری